خط زدم !
بیچاره این کاغذهای بی زبون که در دستان سرد من به ابدیت پیوستند.
بغضم شکست که به من ثابت کند که غرورم زیرپایت شکست.
اشک های گرم از چشمان خسته ام سرازیر می شد.
اتاق تاریک بود
آسوده بودم که هیچ کس تلاش مرا برای چسباندن تکه های غرورم نمی بیند.
دیگر از گریستن شرمسار نبودم.
همه چیز را باخته بودم پس دلیلی نداشت مبارزه کنم.
هرچه تلاش کردم حرف دلم را برایت بنویسم نتوانستم.....
فقط نوشتم :
یاد من باشد که تنها هستم ماه بالای سر تنهایی ست!
تا سحربا خاطراتت گریستم.......